آخه صبر کردنم حدی داره ..
بنظر تو هشت سال کافی نیست واسه پنهان کردن راز به این مهمی ؟
مگه مهم تر از دوست داشتن [ تـــــو ] داریم چیزی ؟
میترسم بیام جلو ،
میترسم بگم بهت ،
ینی نه اینکه بترسما ،
نمیدونم چطوری باید بهت بگم ،
از کجا باید شروع کنم ..
شبا همش با فکر و خیال و تو و نقشه واسه گفتن بهت میگذره .
باورم نمیشه منِ بیست ساله دارم اینا رو مینویسم !
انگار هنوز همون دختر بچه ی اون سالا هستم که بی تجربه و ناشی بوده !
ینی میفهمی معنی نگاهامو ؟
پی نوشت ۱ : واقعا بیست سالم تموم شد ؟ رفتم تو بیست و یک ؟ :)) من که باورم نمیشه :))
پی نوشت ۲ : میترسم توام مثِ داداشت زود زن بگی بوی جوی مولیآن آید.....
ادامه مطلبما را در سایت بوی جوی مولیآن آید.. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4mulian1 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 10:51